فرهنگی ، مذهبی  
 

 

 

                       

 

 

 

موسیقی در شیطان پرستی ؟؟
سبک های جدید موسیقی مانند متال و یا گروه هایی مثل متالیکا چه ارتباطی با شیطان پرستی دارد؟

تاکنون موسیقی متال و زیر شاخه های این سبک، خدمت شایانی به جریان شیطانی نموده است. سبک متال به علت ظرفیت بالا و همخوانی و سنخیت بالایی که با سنت ها و آداب شیطانی دارد، توانسته است در انتقال مفاهیم شیطانی و رضایت بخش جلوه دادنِ مرام شیطان، چهره موفقی از خود به نمایش گذارد.
 

از نقطه نظر محتوا و مضمون، ابتذال و خشونت جزء لاينفك درون مایه های ترانه‌هاي شیطانی است؛ یعنی مضامینی که حول محورهاي بي‌پروايي جنسي، القاء ترس در ذهن و جان دیگران و ضدیت با آموزه های وحیانی و الهی مي‌چرخد.
پاره ای از گروه های موسیقی مشهور، با شيطان‌پرستی ارتباطي ناگسستني دارند؛ به گونه ای که بعضی از سران این گروه ها به دلايلي، نظير جنون جنسي ، تجاوز به عنف ، كتك كاري و افراط در مشروب‌خواري چند وقتي را پشت ميله‌هاي زندان گذرانده‌اند.

مرلین منسون ـ كه نام حقيقي او ، Brian Hugh Warner است ـ يك موسيقي دان و رهبر گروه Marilyn Manson مي باشد.
وی تاکنون در قالب اشعار شیطانی و خشن و ضد دین در رواج شیطان گرایی نقش موثری داشته است. مضامین ضد مسیح و پاره کردن انجیل در هنگام اجرای کنسرت و خطابش به جمعيت که با صداي سنگين و خشكيده فرياد می زد:‌ «اين است خداي شما» در مورد وی مشهور است. اعتقاد به بي‌اعتقادي و اعتقاد به پوچي و دعوت به پوچ گرایی پیام کلیپ های منسون است.
ترانه های گروه منووار ـ که در زمان اصلاحات در ایران ترجمه، چاپ و منتشر شد ـ چنان به مضامین خشن پرداخته که ترویج و نشر البوم های این گروه در بسیاری از کشورها ممنوع گردیده است. درون مایه اشعار این گروه، اباحی گری، هنجار شکنی، قانون گریزی، تعرض به سنت ها، وهن مذهب و مقدسات است. سوغات این گروه ممنوعه كه به صراحت داعيه « شيطان پرستي » دارند؛ آثار مخرب روانی و آسیب های متعدد اجتماعی برای جوانان بوده است.
بسياري از ايده ‏‏هاي صهيونيست‏‏هاي مسيحي ـ که اعتقاد به قدرت ها و نیروهای شگرف شیطان، بخش مشترک این ایده ها با شیطان پرستان است ـ در اشعار سران متال به روشني به چشم مي‏‏خورد و عقيده در مورد قدرت بي‏‏نظير شيطان در آخرالزمان درآن موج مي‏‏زند.
در صحيفه حزقيال نبي در مورد آخرالزمان و آرماگدون آمده است: «باران‏‏هاي سيل آسا و تگرگ‏‏هاي سخت آتش تکان ‏‏هاي سختي در زمين پديد خواهد آورد که کوه ها سرنگون خواهند شد و زمين منهدم مي‏‏‏‏شود.»
مکان وقوع اين جنگ در صحراي «مگيد» و در شمال اسرائيل و کرانه غربي رود اردن است که به پيش بيني صهيونيست‏‏هاي مسيحي اين جنگ ميان نيروهاي خير(يهوديان) و نيروهاي شهر (مسلمانان) رخ مي‏‏دهد و به همه دنيا کشيده مي-شود.( ديويد هاوري، مسيحيت، ترجمه عبدالرحيم اردستاني، مرکز مطالعات اديان قم، ص 38 تا 55)

شاعر مشهور متال، اريک آدامز در البوم سلاطين فلزي آورده است:
« زمين با آتش در آميخته مي‏‏شود.
در جنگ آرماگدون ابتدا ترو مپت ها به صدا در مي‏‏آيند.
و سپس تگرگ، آتش و خون بر تخت سلطنت شيطان فرو مي‏‏ريزد.
موي او همانند جامه‏‏اي که حقيقت را پنهان مي‏‏کند سفيد است و چشمانش همانند آذرخش مي‏‏درخشد.»( سلاطين فلزي، منووار، اريک آدامز، انتشارات دژ، ص 113)
در ترانه‌هاي «بلك سبث»، ایده های انتوان لاوی در باب سیطره شیطان بر جهان و انفعال خدا؛ به صورت واضح و صریح انعکاس یافته است؛ چنان که انکار معاد و رستاخیز و سخره گرفتن جهان پس از مرگ ـ که در نوشته های لاوی به صورت برجسته ای مورد تاکید قرار گرفته است ـ در این شعر منعکس گردیده است:
«....چه معبودي است اين كه مي‌ايستد و گريه‌هاي مردمش را گوش مي‌دهد و كاري نمي‌كند؟
كدام دست به اعتراض بلند خواهد شد، در حالي كه مُردن مردم را مي‌بيند؟
اين چه‌گونه زندگي است؟ چه آينده‌اي در انتظارمان است؟
آه، آه، اين نتيجه اشتباهات‌مان است ».
و
«... دنياي فاني كم‌كم ما را نابود مي‌كند؛
فكر نمي‌كنم هيچ خدايي اكنون بتواند رستگارمان سازد؛
رستاخيز همين‌جاست؛
فردايي وجود نخواهد داشت؛
اي عيسي! پرسش‌هاي ما،
گويي هيچ‌گاه شنيده نشده‌اند.
... آيا به راستي بهشت و دوزخي وجود دارد؟
به من بگو كه آيا آن بالا خدايي وجود ندارد؟!... »( شب را ورق بزن ص 266 ـ 268)

یا در مجموعه «قوم محزون» چنین آمده است:
« ... ايستاده‌ام اينجا و تمام ايمانم را از دست داده‌ام؛
زندگي دوباره ممكن است دروغ باشد!
اما زندگي كنوني‌ام نيز ارزش درد كشيدن ندارد ... »( قوم محزون، نشر مس ص 98)

عبارات بالا دقیقا مضمون بندهایی از کتاب انجیل شیطانی لاوی است که در قالب موزون ریخته شده است. این در حالی است كه مروجین و مترجمین ترانه‌هاي اين گروه در کشور، سعی می کنند محتوای اشعار اين گروه را «ضدجنگ» معرفي كند که بتوانند آن را با ارزش های دینی و فرهنگ بومی سازگار نشان دهند.
« ديو ماستين »‌ که در اعتراض به انجام حركات وحشيانه متاليكا بر روي سن در هنگام اجراي كنسرت از اعضاي گروه جدا شد و گروه « مگادث » را شكل داد؛ در مصاحبه ای با اظهار تنفر شديد از متاليكا مي‌گويد :
« ... من در كثافت غوطه مي‌خوردم . وقتي جيمز هتفيلد سر خفاش زنده را با دندان جدا مي كرد و خونش را مي‌مكيد ، مي‌خواستم همان‌جا روي سن بالا بياورم .... »

در جای دیگر آمده است: « .... متولد مي‌شود از دوزخ
قدرت برتر شيطان
تا ويران كنند محراب كليسا را
و كشتار كند آنان را كه مسيحي متولد مي‌شوند
كليساها ويران مي‌شوند
صليب‌ها مي‌شكنند
او مي‌خندد در ميان كفر
گويي كه در سرزمين مرگ است
... و آخرين نبرد آغاز مي‌شود
ضدمسيح و اهريمن
فرشتگان و خدا مي‌جنگند
ضدمسيح! .."( قوم محزون ، نشر مس ص 18 و 20)

نتیجه این که نه فقط در متال بلکه در شاخه های دیگر موسیقی، هم از جهت محتوا و مضمون و هم از جهت شکل و قالب، آن چه تبلیغ می شود آیین شیطان پرستی و مرام شیطانی است. اگر هم به شیطان و آیین شیطان پرستی تصریح نگردد، به آموزه های این مرام پرداخته می شود. که البته باید توجه داشت آن چه برای شیطان مهم است نام و رسم و آوازه او نیست، بلکه ایده ها و مرام و منش شیطانی برای شیطان مهم تر است.

حمزه شریفی دوست

 

 

منبع: سایت پرسمان دانشجویی عرفانهای نوظهور نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاهها

     
 
فرهنگی ، مذهبی  

 

روشهای تبلیغ شيطان پرستی

اکنکار فرقه ای جدید و نوظهور است که پایه و تعالیم خود را بر تمرین های وابسته به روح و ذهن انسان بنا نهاده است. مفهوم خدا در آموزه های این فرقه، دو جنبه اساسی دارد: «نور و صوت». آنچه رهبر یک اکیست به او می آموزد و تمرینی که یک عضو در آرامش و سکوت در ذهن خود انجام می دهد و عمل و کردارش او را قادر خواهد ساخت که این نور و صوت را تجربه کند و به مقام متعالی ارتباط و همکاری با خدا دست یابد. رسیدن به این مقام، هدف آغازین و متعالی یک پیرو اکنکار است.
 

شيطان گرایان با ادعاي ناتواني خدا در اجابت خواسته‏ ها، به تبليغ ايده شيطان گرايي مي‏پردازند. آنها چنين توضيح مي‏دهند؛ «شما براي حل مشکلات زندگي خود، هر روز دست به دعا بر مي‏داريد و از خدا کمک مي‏خواهيد. اما خدا نه فقط مشکلات شما را بر طرف نمي‏کند، بلکه هر روز مشکلات جديدي بر سر راه‏تان قرار مي‏دهد. پس آنتي تز خداوند يعني شيطان، مي-تواند پناهگاه شما واقع شود.»
در استدلال بالا آنچه که بيش از همه نياز به بازخواني و اصلاح دارد، «مفهوم دعا» است. روشن است که بسیاري از مشکلات رواني و روحي بشر مدرن، ريشه در بنيان‏هاي تمدن غربي دارد. انتظار از خدا و دست روي دست گذاشتن و اکتفا به چند جمله به عنوان دعا براي حل چنين مشکلاتي، عملي کودکانه است که هيچ قرابتي با مفهوم متعالي دعا ندارد.
خداوند هيچ گاه وعده نداده است که تمام درخواست‏هايي که انسان‏ها دارند ـ از هر نوع و مدلي که باشد ـ همه را خداوند به صورت فوري عملي مي‏کند. اصولا چنين برداشتی از دعا، با نگاه اومانيستي سازگار است نه با نگرش ديني و وحياني. در بينش اومانيستي، همه چیز باید خود را در خدمت خوشی و راحتی انسان قرار دهد و حتی خدا هم باید سهمی در این مسیر بعهده بگیرد و در اجراي فرمان انسان ـ که نامش را دعا مي‏گذارند ـ کوتاهي نکند و اگر او در اجراي خواهش هاي انسان تاخير کند، پس صلاحيت اين که در زندگي انسان شاني به او سپرده شود از او برداشته می شود.
در نگرش ديني و وحياني ، انسان از آنجا ماموریتی الهی به او واگذار شده، لازم است با مدد گرفتن از اختيار و اراده خود، نيروهاي خود را جهت تعالي معنوي خود و تکامل اجتماع به کارگيرد و صد البته در آن صورت خداوند هم امکانات خويش را جهت تحقق چنين هدفي بسيج مي‏نمايد . چنين انساني از آن جا که هم غایتی الهی را اختیار نموده و هم استعدادها و امکانات را ه خدمت گرفته است، باید برای تسریع در پیمودن راه از خداوند اسستمداد نمايد و دعا در چنين فرايندي معنا خواهد يافت.
وعده اقتدار
شيطان پرستي امروزه در غرب براي گروهي از جوانان جذابيت دارد. اين جذابيت نه از آن جهت که ذاتا مطلوب است، بلکه از آن حيث که «نقش جايگزين» را در پر نمودن خلاها به دست گرفته، مورد توجه و اقبال جوانان و نوجوانان است. در کشورهاي صنعتي، افزايش پيچيدگي اجتماعي و رشد تکنولوژي از يک طرف و تغييرات سريع جسمي و جنسي از طرف ديگر، از آن جا که با نوعي ابهام و نگراني نسبت به آينده همراه است، باعث احساس نگرانی، ترس و وحشت در ميان جوانان شده است.
جوانان معمولا احساس ترس را با رفتارهاي «ضد ترس» دفع مي‏کنند. رفتارهای ضد ترس، به طور غير مستقيم و در قالب رفتارهاي خطرناک و ريسک پذيرانه نمود مي‏يابد. آنچه براي جوان حياتي است، تسلط بر اضطراب ناشي از ترس و ترديد است. بعضي از جوانان به مواد مخدر و الکل پناه مي‏برند، پاره‏اي ديگر سراغ قدرت‏هاي ماورايي مي‏روند.
اينجاست که بزرگترين جذابيت شيطان پرستي ـ در قالب يک راه حل عملي ـ خود را نشان مي‏دهد و آن هم «وعده قدرت» است. شيطان پرستي از آن جا که به نيرويي به نام شيطان دعوت مي‏کند و این نیرو را داراي قدرت‏هاي بي ‏پايان معرفي مي-کند، به پيروان خود وعده «قدرت مند بودن» مي‏دهد. در آیین شیطان پرستی از دو طریق، «زيست مقتدرانه» به عنوان هدف مورد تعقيب قرار مي‏گيرد. از یک سو احساس گناه و پشيماني برداشته می شود(رفع مانع درونی) و از سوی ديگر رو آوردن به قدرت‏هاي شيطان (نشان دادن یک نقطه اتکاء بیروانی) مورد تاکید قرار می گیرد. نگاهی به وضعیت روانی افرادي که گرايش به شيطان گرايي داشته‏اند و دوره ای را در این جریان سپری نموده اند، نشان می دهد که برای این افراد عناوینی هم چون گناه و خلاف و انحراف اساسا مطرح نیست. به همین جهت احساس ندامت و پشیمانی هم ایجاد نمی شود. کساني که قبل از ورود به شيطان پرستي ترس‏هاي سرکوب شده داشته ‏اند، با دو فرايند فوق احساس بهبود و تسکين پيدا مي-کنند. رفع مانع درونی از طریق دستکاری در تصورات تعقیب می شود؛ چرا که از يک سو گناهان رايج در مسيحيت (حسد، زنا، ترس...) نه فقط عصيان و لغزش معرفي نمي‏شوند، بلکه پرداختن به اين‏ها از آن جا که اقتضاء وجود آدمي است، «مطلوب» معرفي مي‏شود و از سوي ديگر «وعده قدرت» به عنوان پادزهر تمامي مشکلات ناشي از ترس سرکوب شده قبلي، جذابيت ويژه‏ اي خواهد داشت. بماند که راهکارهاي عملي ديگر هم چون استفاده از مواد مخدر و توهم زا در شيطان پرستي تجويز مي‏شود و حتي راهکاري همچون خودکشي که نهايي ‏ترين روش فرار از ترس‏ها و اوهام و نجات از آشفتگي-هاست، در شيطان پرستي مورد تاييد قرار گرفته است.
از مجموع مطالب بالا اين نکته بدست آمد که شيطان پرستي براي بسياري از جوانان غربي، نوعي فرار از مشکلات روانی و گريز ازتهديدات اجتماعي در زندگي ماشيني است.

نگاهي به انجيل شيطاني
کتاب انجيل شيطاني شامل مقالاتي است که بيشتر آن‏ها جهت مقابله با آیین مسيحيت نوشته شده است. بخش آخر آن شامل مراسم و آداب و مناسکي است که به اعتقاد لاوي بايد جهت تسلط بر زمين و تجربه حیات مقتدرانه و آزاد، بايد از آن بهره برد.
آنتوان لاوي سير مطالب را به گونه‏اي پيش مي‏برد که خواننده به اين نتيجه برسد شيطان پرستي تنها گزينه منطقي براي يک جوان امريکايي است. وي چنان اين عقيده را با قوت مطرح مي‏کند که مدعي مي‏شود اگر کسي شيطان پرستي را در پيش نگيرد، يقيناً مشکل رواني يا فکري دارد.
مهمترين ايده و فرضيه ‏اي که لاوي در کتابش مطرح مي‏کند «تقابل ديانت و لذت» است. لاوي با اصرار مدعی می شود که هر کس مذهب و دين داري را انتخاب کند، بايد لذت و خوشي و پويايي را کنار بگذارد. وي مي‏گويد؛ ما در عالم خارج، انسان مسيحي که از زندگي خود لذت ببرد، سراغ نداريم و انسان‏ها بايد بين لذت و ديانت يکي را انتخاب نمايد.
دومين فرضيه ‏اي که لاوي مي‏پذيرد «شرارت آميز بودن وجود انسان» است. وي مي‏گويد: شرارت و بدي و کينه و نفرت، نه فقط لازمه ذات انسان و اقتضاي وجود اويند، بلکه اتفاقاً اين بُعد ـ خشونت و بدي ـ بر سایر ساحت های وجودی انسان حکومت دارد و حاکمیتِ شر بر قوای وجودی انسان، نه یک غلبه عادی که اصولا «شرارت، تمام حقيقت انسان» است. بنابراين فرار از شرارت و بدي، روي گرداني از حقيقتِ وجوديِ‏ انسان است و اين عمل بسان اين است که کسي تلاش کند شوري را از نمک بگيرد. بنابراين خشونت نه تنها ارثي که ذاتيِ انسان است و به همين جهت استفاده از خشونت هم طبيعي است، چرا که خشم پديده ‏اي غريزي و کاملا طبيعي است. لاوي خشم را علامت سلامت رواني مي‏شمارد و با تمسخرِ مسيحيت، به مريدان خود سفارش مي‏کند، اگر کسي به شما سيلي بزند نه تنها سکوت نکنيد، بلکه خشم خود را به تمامه ابرازکنيد و به اقتضاي حکم طبيعت خود، با سيلي محکم‏تري جواب او را بدهيد. پذيرش نگرش لاوي در مورد «ماهيت خشن انسان» به اين جا ختم مي‏شود که شيطان که نماد شرارت و طغيان است، غايت سلوک معنوي معرفي مي‏شود، چرا که انسان آرماني، کسي است که به اقتضاي وجودي خود سير کرده است و به عبارت دقيق «انسان فعليت يافته، شيطاني بزرگ است». تاکيد برجنبه تاريک وجود انسان توسط لاوي، با همين قصد است که اسوه بودن شيطان و مرجع بودنش براي انسان‏ها را تثبیت نمايد و در نتيجه انسان‏ها بپذيرند که تکامل آنها در شيطنت طبيعي و شيطاني زيستن است؛ چرا که شيطان همان بخشي از وجود انسان‏هاست که قابل تغيير نيست.
نبايد فراموش کرد که نگرش لاوي در مورد «حقيقت انسان» هم غير ديني است و هم غير واقعي.
چرا که انسان هرچند بنا به «اقتضاي انسان بودن» در درون خود، متضاد خلق شده است و برخوردار از گرايش مادي و الهي است، اما حقيقتِ انسان، همان بعد ملکوتي او که جنبه نوراني وجود اوست، مي‏باشد. برخلاف لاوي که جنبه تاريک وجودانسان را تمام حقيقت او مي‏داند، متون ديني هر چند گرايش‏ هاي طبيعي و غريزي انسان را انکار نمي‏کنند، اما حقيقت انسان را همان روح ملکوتي او معرفي مي‏کند که پرتوي از روح الهي است. گرايش ‏هاي مادي بايد باشند؛ چرا که اگر نباشند، انسان در آن صورت انسان نخواهد بود، بلکه فرشته و ملک خواهد بود. خداوند چنين گرايش ‏هايي را در درون انسان تعبيه نموده است که انسان با پرداختن به حقيقت خود يعني همان نفخه الهي (دقت شود!) راه سعادت ابدي خود را بپيمايد. بگذریم آن چه که لاوي، «شرارت» معرفي معرفي مي‏کند، فقط ميل و گرايش است که همان «امکان انتخاب بدي» است نه «غلبه شرارت».
با تبيين و تفسيري که لاوي در اين باب عرضه مي‏کند، اصولا مفاهيم بدي و خوبي، «قلب ماهيت » مي‏شوند؛ يعني حسادت، تکبر ، زنا و ... که هم در اديان الهي مذموم معرفي شده ‏اند و هم عقل سالم، مذموم و مرجوح بودن آنها را مي‏پذيرد، در کتاب انجيل شيطاني به ضد خود تبديل مي‏ گردند و به عنوان مطلوب و «مقتضاي سرشت» معرفي مي‏شوند و «دعوت به شر» اساسا به عنوان «فرايند زيست طبيعي» و «الگوي زندگي متعالي» مورد تاکيد قرار مي‏گيرد و زنا نه يک انحراف که يک عمل فطري تلقي مي‏شود و احساس گناه به هيجان مثبت تبديل مي‏شود. با همين نگاه است که وي ادعا مي‏کند «عذاب وجدان» و «احساس گناه» هميشه با «ايمان مذهبي» آميخته بوده و اگر کسي مي‏خواهد از «عذابِ فرساينده وجدان » نجات يابد بايد از اديان دست بر دارد و به شيطان پرستي روي آورد.

تقويت منفي
لاوي از يک طرف با اين ادعا که دين نمي‏تواند به تمامي نیازهاي انسان پاسخ گويد، اديان الهي را ناکارآمد معرفي مي‏کند و تلاش مي‏کند مخاطب هرچه بيشتر نسبت به اديان توحيدي بد بين‏تر شود و تصويري کاملا منفي از اديان پيدا کند. از طرف ديگر وی به چيزي دعوت مي‏کند که ضد اديان است. ترفندي که لاوي براي اثبات شيطان پرستي مورد استفاده قرار داده چيزي است که در روان شناسي به آن «تقويت منفی» گفته مي‏شود؛ يعني «از کار انداختن ضد». مثال معروف آن براي دعوت به بهشت ايجاد ترس نسبت به جهنم است که مخاطب از ترس عذاب به بهشت توجه کند. لاوي بدون آن که تلاش کند کارآمدي و کارآيي شيطان پرستي را اثبات کند، با ساختن تصويري منفي از اديان، مطلوبِ خود ـ کارآمدي شيطان پرستي ـ را به ذهن مخاطب القاء مي‏کند.
وي براي اثبات «اقتدار شيطاني» از همين ترفند استفاده مي‏کند، يعني با اين ادعا که مسيحيان افرادي ضعيف هستند و کساني اند که «وقتي به يک طرف صورتشان سيلي بخورد، طرف ديگر صورتشان را جلو مي‏آورند»؛ ادعا مي‏کند که شيطان پرستي آيين اقتدار است، چون به پيروان خود ياد مي‏دهد که قوي و نيرومند باشند. وي بدون آن که به خود زحمت دهد و بگويد که کدام اقتدار و قدرت از ناحيه شيطان به هواداران شيطان داده مي‏شود، با پرداختن به ضعف مسيحيان، اقتدار يک فرد شيطان گرا را نتيجه مي‏گيرد.
نباید فراموش کرد که آن چه باعث می شود وعده قدرت توسط لاوی با اقبال مواجه شود، بستر های اجتماعی است که در سایه تداوم نظام سرمایه داری در جوامع غربی شکل گرفته است. این بستر به ایجاد یک عطش دامن زده است و آن هم چیزی نیست جز نياز جوانان به «حيات مقتدرانه». امروزه در غرب جوانان در مشکلات شخصي خود گرفتار شده ‏اند و احساس ناکامي و شکست و دلسردي بر زندگي آنها سايه انداخته است. بديهي است که چنين احساسي ، بستري آماده براي دعوت به اقتدار است.
جوانان غربی در کانون خانواده، استواری و استحکام و امنیت را تجربه نکرده اند و در نتیجه از امنیت روانی و لذت مهروزی و عطوفت در خانواده بهره ای نبرده اند و از طرف دیگر احساس درماندگي و ناکامی و ضعف را در حاشیه زندگی ماشینی به خوبی لمس کرده اند و از همه مهم تر خود را از تغيير محيط ناتوان مي‏بينند. طبیعی است که چنین زمينه رواني، زمینه مساعدی برای دعوت به «امنیت» و «قدرت» است. در چنین شرایطی انسان ها حتي به «توهم اقتدار» و «خيال قدرت» هم راضي ‏اند. آنچه آنها به آن نياز فوري دارند، احساس امنيت و تصويري مطمئن از شخصيت خود است، نه اعتماد به نفس واقعي و نه اقتدار حقیقي. آن چه در شیطان پرستی برجسته می شود، پرداختن به این نیاز و انگشت نهادن بر درد جوانان است. شیطان پرستی تلاش می کند که نشان دهد درک درستی از چنین کمبودی دارد؛ به همین علت سران جریان شیطانی مدام به مشکلات اجتماعی و ناکامی های جوانان و محرومیت های آنان اشاره می کنند و با زبان های مختلف این درد را تکرار میکنند. نشان مشکی به عنوان نماد ظلم و تجاوز در عالم و انتخاب این رنگ به عنوان رنگ شیطانی از طرف لاوی درکتاب انجیل شیطانی، با همین هدف صورت گرفته است. در فیلم گابریل که همان جبرائیل است، حتی فرشته ها هم درمانده و شکست خورده به تصویر کشیده می شوند و تمامی صحنه های فیلم با تاریکی آمیخته است و نشانی از نور و عدالت به چشم نمی خورد. البته در این محصول هالیودی، از آن جا که تمام قدرت و قوا از آن شیطان است؛ دست یافتن به زندگی مقتدرانه در ارتباط گرفتن با شیطان معرفی می شود و در نهایت، خاتمه دادن به آشفتگی ها و سامان دادن به نابسامانی ها فقط از شیطان انتظار می رود.
در مرام شيطان پرستي، از آن جا که راهی برای اقتدار باطنی و قدرت حقیقی نشان داده نمی شود، در انتظار «اقتدار» نشستن هم می تواند رضایت بخش باشد. شیطان پرستی «باور به قدرتمند بودن» را به جاي «قدرت حقيقي» مي‏نشاند و صد البته این فرایند مي‏تواند سرپوشي بر نقاط ضعف و ناکامي‏ یاران شیطان باشد. لاوي از ديگران مي‏خواهد با ايجاد رعب و وحشت در دل مخالفين، براي خود اقتدار به ارمغان آورند و احساس گناه که عامل رنجش دروني است را کنار بگذارند و با پرداختن به گناه، هيجانات مثبت خود را تقويت کنند و با کنار گذاشتن دين، به عذاب وجدان خود خاتمه دهند. در شيطان پرستي حتي توان فريب والدين و گول زدن ديگران نه تنها يک ارزش که شعبه ‏اي از اقتدار معرفي مي‏شود. پيروان شیطان، مراسم سري و راز آلود در شيطان پرستي را نوعي از دانش اقتدار ارزيابي مي‏کنند. بماند که در شيطان پرستي بالاترين عامل اقتدار که همان استفاده از قدرت شيطان و تمسک به نیرو‏هاي شگرف شيطان است، در صدر تمام نيروها و به عنوان سمبلی از «اقتدار کامل» معرفي و تبليغ مي‏شود.
حمزه شریفی دوست

 

 

 

منبع: سایت پرسمان دانشجویی عرفانهای نوظهور نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاهها