شيطان گرایان با ادعاي ناتواني خدا در اجابت خواسته ها، به تبليغ ايده شيطان گرايي ميپردازند. آنها چنين توضيح ميدهند؛ «شما براي حل مشکلات زندگي خود، هر روز دست به دعا بر ميداريد و از خدا کمک ميخواهيد. اما خدا نه فقط مشکلات شما را بر طرف نميکند، بلکه هر روز مشکلات جديدي بر سر راهتان قرار ميدهد. پس آنتي تز خداوند يعني شيطان، مي-تواند پناهگاه شما واقع شود.»
در استدلال بالا آنچه که بيش از همه نياز به بازخواني و اصلاح دارد، «مفهوم دعا» است. روشن است که بسیاري از مشکلات رواني و روحي بشر مدرن، ريشه در بنيانهاي تمدن غربي دارد. انتظار از خدا و دست روي دست گذاشتن و اکتفا به چند جمله به عنوان دعا براي حل چنين مشکلاتي، عملي کودکانه است که هيچ قرابتي با مفهوم متعالي دعا ندارد.
خداوند هيچ گاه وعده نداده است که تمام درخواستهايي که انسانها دارند ـ از هر نوع و مدلي که باشد ـ همه را خداوند به صورت فوري عملي ميکند. اصولا چنين برداشتی از دعا، با نگاه اومانيستي سازگار است نه با نگرش ديني و وحياني. در بينش اومانيستي، همه چیز باید خود را در خدمت خوشی و راحتی انسان قرار دهد و حتی خدا هم باید سهمی در این مسیر بعهده بگیرد و در اجراي فرمان انسان ـ که نامش را دعا ميگذارند ـ کوتاهي نکند و اگر او در اجراي خواهش هاي انسان تاخير کند، پس صلاحيت اين که در زندگي انسان شاني به او سپرده شود از او برداشته می شود.
در نگرش ديني و وحياني ، انسان از آنجا ماموریتی الهی به او واگذار شده، لازم است با مدد گرفتن از اختيار و اراده خود، نيروهاي خود را جهت تعالي معنوي خود و تکامل اجتماع به کارگيرد و صد البته در آن صورت خداوند هم امکانات خويش را جهت تحقق چنين هدفي بسيج مينمايد . چنين انساني از آن جا که هم غایتی الهی را اختیار نموده و هم استعدادها و امکانات را ه خدمت گرفته است، باید برای تسریع در پیمودن راه از خداوند اسستمداد نمايد و دعا در چنين فرايندي معنا خواهد يافت.
وعده اقتدار
شيطان پرستي امروزه در غرب براي گروهي از جوانان جذابيت دارد. اين جذابيت نه از آن جهت که ذاتا مطلوب است، بلکه از آن حيث که «نقش جايگزين» را در پر نمودن خلاها به دست گرفته، مورد توجه و اقبال جوانان و نوجوانان است. در کشورهاي صنعتي، افزايش پيچيدگي اجتماعي و رشد تکنولوژي از يک طرف و تغييرات سريع جسمي و جنسي از طرف ديگر، از آن جا که با نوعي ابهام و نگراني نسبت به آينده همراه است، باعث احساس نگرانی، ترس و وحشت در ميان جوانان شده است.
جوانان معمولا احساس ترس را با رفتارهاي «ضد ترس» دفع ميکنند. رفتارهای ضد ترس، به طور غير مستقيم و در قالب رفتارهاي خطرناک و ريسک پذيرانه نمود مييابد. آنچه براي جوان حياتي است، تسلط بر اضطراب ناشي از ترس و ترديد است. بعضي از جوانان به مواد مخدر و الکل پناه ميبرند، پارهاي ديگر سراغ قدرتهاي ماورايي ميروند.
اينجاست که بزرگترين جذابيت شيطان پرستي ـ در قالب يک راه حل عملي ـ خود را نشان ميدهد و آن هم «وعده قدرت» است. شيطان پرستي از آن جا که به نيرويي به نام شيطان دعوت ميکند و این نیرو را داراي قدرتهاي بي پايان معرفي مي-کند، به پيروان خود وعده «قدرت مند بودن» ميدهد. در آیین شیطان پرستی از دو طریق، «زيست مقتدرانه» به عنوان هدف مورد تعقيب قرار ميگيرد. از یک سو احساس گناه و پشيماني برداشته می شود(رفع مانع درونی) و از سوی ديگر رو آوردن به قدرتهاي شيطان (نشان دادن یک نقطه اتکاء بیروانی) مورد تاکید قرار می گیرد. نگاهی به وضعیت روانی افرادي که گرايش به شيطان گرايي داشتهاند و دوره ای را در این جریان سپری نموده اند، نشان می دهد که برای این افراد عناوینی هم چون گناه و خلاف و انحراف اساسا مطرح نیست. به همین جهت احساس ندامت و پشیمانی هم ایجاد نمی شود. کساني که قبل از ورود به شيطان پرستي ترسهاي سرکوب شده داشته اند، با دو فرايند فوق احساس بهبود و تسکين پيدا مي-کنند. رفع مانع درونی از طریق دستکاری در تصورات تعقیب می شود؛ چرا که از يک سو گناهان رايج در مسيحيت (حسد، زنا، ترس...) نه فقط عصيان و لغزش معرفي نميشوند، بلکه پرداختن به اينها از آن جا که اقتضاء وجود آدمي است، «مطلوب» معرفي ميشود و از سوي ديگر «وعده قدرت» به عنوان پادزهر تمامي مشکلات ناشي از ترس سرکوب شده قبلي، جذابيت ويژه اي خواهد داشت. بماند که راهکارهاي عملي ديگر هم چون استفاده از مواد مخدر و توهم زا در شيطان پرستي تجويز ميشود و حتي راهکاري همچون خودکشي که نهايي ترين روش فرار از ترسها و اوهام و نجات از آشفتگي-هاست، در شيطان پرستي مورد تاييد قرار گرفته است.
از مجموع مطالب بالا اين نکته بدست آمد که شيطان پرستي براي بسياري از جوانان غربي، نوعي فرار از مشکلات روانی و گريز ازتهديدات اجتماعي در زندگي ماشيني است.
نگاهي به انجيل شيطاني
کتاب انجيل شيطاني شامل مقالاتي است که بيشتر آنها جهت مقابله با آیین مسيحيت نوشته شده است. بخش آخر آن شامل مراسم و آداب و مناسکي است که به اعتقاد لاوي بايد جهت تسلط بر زمين و تجربه حیات مقتدرانه و آزاد، بايد از آن بهره برد.
آنتوان لاوي سير مطالب را به گونهاي پيش ميبرد که خواننده به اين نتيجه برسد شيطان پرستي تنها گزينه منطقي براي يک جوان امريکايي است. وي چنان اين عقيده را با قوت مطرح ميکند که مدعي ميشود اگر کسي شيطان پرستي را در پيش نگيرد، يقيناً مشکل رواني يا فکري دارد.
مهمترين ايده و فرضيه اي که لاوي در کتابش مطرح ميکند «تقابل ديانت و لذت» است. لاوي با اصرار مدعی می شود که هر کس مذهب و دين داري را انتخاب کند، بايد لذت و خوشي و پويايي را کنار بگذارد. وي ميگويد؛ ما در عالم خارج، انسان مسيحي که از زندگي خود لذت ببرد، سراغ نداريم و انسانها بايد بين لذت و ديانت يکي را انتخاب نمايد.
دومين فرضيه اي که لاوي ميپذيرد «شرارت آميز بودن وجود انسان» است. وي ميگويد: شرارت و بدي و کينه و نفرت، نه فقط لازمه ذات انسان و اقتضاي وجود اويند، بلکه اتفاقاً اين بُعد ـ خشونت و بدي ـ بر سایر ساحت های وجودی انسان حکومت دارد و حاکمیتِ شر بر قوای وجودی انسان، نه یک غلبه عادی که اصولا «شرارت، تمام حقيقت انسان» است. بنابراين فرار از شرارت و بدي، روي گرداني از حقيقتِ وجوديِ انسان است و اين عمل بسان اين است که کسي تلاش کند شوري را از نمک بگيرد. بنابراين خشونت نه تنها ارثي که ذاتيِ انسان است و به همين جهت استفاده از خشونت هم طبيعي است، چرا که خشم پديده اي غريزي و کاملا طبيعي است. لاوي خشم را علامت سلامت رواني ميشمارد و با تمسخرِ مسيحيت، به مريدان خود سفارش ميکند، اگر کسي به شما سيلي بزند نه تنها سکوت نکنيد، بلکه خشم خود را به تمامه ابرازکنيد و به اقتضاي حکم طبيعت خود، با سيلي محکمتري جواب او را بدهيد. پذيرش نگرش لاوي در مورد «ماهيت خشن انسان» به اين جا ختم ميشود که شيطان که نماد شرارت و طغيان است، غايت سلوک معنوي معرفي ميشود، چرا که انسان آرماني، کسي است که به اقتضاي وجودي خود سير کرده است و به عبارت دقيق «انسان فعليت يافته، شيطاني بزرگ است». تاکيد برجنبه تاريک وجود انسان توسط لاوي، با همين قصد است که اسوه بودن شيطان و مرجع بودنش براي انسانها را تثبیت نمايد و در نتيجه انسانها بپذيرند که تکامل آنها در شيطنت طبيعي و شيطاني زيستن است؛ چرا که شيطان همان بخشي از وجود انسانهاست که قابل تغيير نيست.
نبايد فراموش کرد که نگرش لاوي در مورد «حقيقت انسان» هم غير ديني است و هم غير واقعي.
چرا که انسان هرچند بنا به «اقتضاي انسان بودن» در درون خود، متضاد خلق شده است و برخوردار از گرايش مادي و الهي است، اما حقيقتِ انسان، همان بعد ملکوتي او که جنبه نوراني وجود اوست، ميباشد. برخلاف لاوي که جنبه تاريک وجودانسان را تمام حقيقت او ميداند، متون ديني هر چند گرايش هاي طبيعي و غريزي انسان را انکار نميکنند، اما حقيقت انسان را همان روح ملکوتي او معرفي ميکند که پرتوي از روح الهي است. گرايش هاي مادي بايد باشند؛ چرا که اگر نباشند، انسان در آن صورت انسان نخواهد بود، بلکه فرشته و ملک خواهد بود. خداوند چنين گرايش هايي را در درون انسان تعبيه نموده است که انسان با پرداختن به حقيقت خود يعني همان نفخه الهي (دقت شود!) راه سعادت ابدي خود را بپيمايد. بگذریم آن چه که لاوي، «شرارت» معرفي معرفي ميکند، فقط ميل و گرايش است که همان «امکان انتخاب بدي» است نه «غلبه شرارت».
با تبيين و تفسيري که لاوي در اين باب عرضه ميکند، اصولا مفاهيم بدي و خوبي، «قلب ماهيت » ميشوند؛ يعني حسادت، تکبر ، زنا و ... که هم در اديان الهي مذموم معرفي شده اند و هم عقل سالم، مذموم و مرجوح بودن آنها را ميپذيرد، در کتاب انجيل شيطاني به ضد خود تبديل مي گردند و به عنوان مطلوب و «مقتضاي سرشت» معرفي ميشوند و «دعوت به شر» اساسا به عنوان «فرايند زيست طبيعي» و «الگوي زندگي متعالي» مورد تاکيد قرار ميگيرد و زنا نه يک انحراف که يک عمل فطري تلقي ميشود و احساس گناه به هيجان مثبت تبديل ميشود. با همين نگاه است که وي ادعا ميکند «عذاب وجدان» و «احساس گناه» هميشه با «ايمان مذهبي» آميخته بوده و اگر کسي ميخواهد از «عذابِ فرساينده وجدان » نجات يابد بايد از اديان دست بر دارد و به شيطان پرستي روي آورد.
تقويت منفي
لاوي از يک طرف با اين ادعا که دين نميتواند به تمامي نیازهاي انسان پاسخ گويد، اديان الهي را ناکارآمد معرفي ميکند و تلاش ميکند مخاطب هرچه بيشتر نسبت به اديان توحيدي بد بينتر شود و تصويري کاملا منفي از اديان پيدا کند. از طرف ديگر وی به چيزي دعوت ميکند که ضد اديان است. ترفندي که لاوي براي اثبات شيطان پرستي مورد استفاده قرار داده چيزي است که در روان شناسي به آن «تقويت منفی» گفته ميشود؛ يعني «از کار انداختن ضد». مثال معروف آن براي دعوت به بهشت ايجاد ترس نسبت به جهنم است که مخاطب از ترس عذاب به بهشت توجه کند. لاوي بدون آن که تلاش کند کارآمدي و کارآيي شيطان پرستي را اثبات کند، با ساختن تصويري منفي از اديان، مطلوبِ خود ـ کارآمدي شيطان پرستي ـ را به ذهن مخاطب القاء ميکند.
وي براي اثبات «اقتدار شيطاني» از همين ترفند استفاده ميکند، يعني با اين ادعا که مسيحيان افرادي ضعيف هستند و کساني اند که «وقتي به يک طرف صورتشان سيلي بخورد، طرف ديگر صورتشان را جلو ميآورند»؛ ادعا ميکند که شيطان پرستي آيين اقتدار است، چون به پيروان خود ياد ميدهد که قوي و نيرومند باشند. وي بدون آن که به خود زحمت دهد و بگويد که کدام اقتدار و قدرت از ناحيه شيطان به هواداران شيطان داده ميشود، با پرداختن به ضعف مسيحيان، اقتدار يک فرد شيطان گرا را نتيجه ميگيرد.
نباید فراموش کرد که آن چه باعث می شود وعده قدرت توسط لاوی با اقبال مواجه شود، بستر های اجتماعی است که در سایه تداوم نظام سرمایه داری در جوامع غربی شکل گرفته است. این بستر به ایجاد یک عطش دامن زده است و آن هم چیزی نیست جز نياز جوانان به «حيات مقتدرانه». امروزه در غرب جوانان در مشکلات شخصي خود گرفتار شده اند و احساس ناکامي و شکست و دلسردي بر زندگي آنها سايه انداخته است. بديهي است که چنين احساسي ، بستري آماده براي دعوت به اقتدار است.
جوانان غربی در کانون خانواده، استواری و استحکام و امنیت را تجربه نکرده اند و در نتیجه از امنیت روانی و لذت مهروزی و عطوفت در خانواده بهره ای نبرده اند و از طرف دیگر احساس درماندگي و ناکامی و ضعف را در حاشیه زندگی ماشینی به خوبی لمس کرده اند و از همه مهم تر خود را از تغيير محيط ناتوان ميبينند. طبیعی است که چنین زمينه رواني، زمینه مساعدی برای دعوت به «امنیت» و «قدرت» است. در چنین شرایطی انسان ها حتي به «توهم اقتدار» و «خيال قدرت» هم راضي اند. آنچه آنها به آن نياز فوري دارند، احساس امنيت و تصويري مطمئن از شخصيت خود است، نه اعتماد به نفس واقعي و نه اقتدار حقیقي. آن چه در شیطان پرستی برجسته می شود، پرداختن به این نیاز و انگشت نهادن بر درد جوانان است. شیطان پرستی تلاش می کند که نشان دهد درک درستی از چنین کمبودی دارد؛ به همین علت سران جریان شیطانی مدام به مشکلات اجتماعی و ناکامی های جوانان و محرومیت های آنان اشاره می کنند و با زبان های مختلف این درد را تکرار میکنند. نشان مشکی به عنوان نماد ظلم و تجاوز در عالم و انتخاب این رنگ به عنوان رنگ شیطانی از طرف لاوی درکتاب انجیل شیطانی، با همین هدف صورت گرفته است. در فیلم گابریل که همان جبرائیل است، حتی فرشته ها هم درمانده و شکست خورده به تصویر کشیده می شوند و تمامی صحنه های فیلم با تاریکی آمیخته است و نشانی از نور و عدالت به چشم نمی خورد. البته در این محصول هالیودی، از آن جا که تمام قدرت و قوا از آن شیطان است؛ دست یافتن به زندگی مقتدرانه در ارتباط گرفتن با شیطان معرفی می شود و در نهایت، خاتمه دادن به آشفتگی ها و سامان دادن به نابسامانی ها فقط از شیطان انتظار می رود.
در مرام شيطان پرستي، از آن جا که راهی برای اقتدار باطنی و قدرت حقیقی نشان داده نمی شود، در انتظار «اقتدار» نشستن هم می تواند رضایت بخش باشد. شیطان پرستی «باور به قدرتمند بودن» را به جاي «قدرت حقيقي» مينشاند و صد البته این فرایند ميتواند سرپوشي بر نقاط ضعف و ناکامي یاران شیطان باشد. لاوي از ديگران ميخواهد با ايجاد رعب و وحشت در دل مخالفين، براي خود اقتدار به ارمغان آورند و احساس گناه که عامل رنجش دروني است را کنار بگذارند و با پرداختن به گناه، هيجانات مثبت خود را تقويت کنند و با کنار گذاشتن دين، به عذاب وجدان خود خاتمه دهند. در شيطان پرستي حتي توان فريب والدين و گول زدن ديگران نه تنها يک ارزش که شعبه اي از اقتدار معرفي ميشود. پيروان شیطان، مراسم سري و راز آلود در شيطان پرستي را نوعي از دانش اقتدار ارزيابي ميکنند. بماند که در شيطان پرستي بالاترين عامل اقتدار که همان استفاده از قدرت شيطان و تمسک به نیروهاي شگرف شيطان است، در صدر تمام نيروها و به عنوان سمبلی از «اقتدار کامل» معرفي و تبليغ ميشود.
حمزه شریفی دوست